کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

دوران کودکی

دراواخر  دهه 30 یا بهتر است بگویم دراوایل دهه 40 در نشتیفان چشم به جهان گشودم کسی که مرا بدنیا آورد همیشه یاد آور این بود  که 4 روز آخر ماه رمضان را بابت پیدایشم روزه خورده که اگر این ملاک عمل  باشد ونسبت به سه شناسنامه که همزمان برای سه خواهر و برادرم طی سه شماره پی درپی صادر شده شک نماییم تاریخ صحیح تولدم چیزی حدود 39/12/25 خواهد
    بود دراین زمان که دود آتش دودستکی و رقابت آقا وخان در آسمان نشتیفان باقی بود و جنازه برادرم که بر اثر آتش سوزی  جانش را از دست داده به دلیل همین اختلافات از قبر بیرون و مجدد کالبد شکافی شده بودفضای کشور هم چندان فرقی نداشته وآثار فقر که نتیجه اشغال کشور در زمان چنگ جهانی بوده باقی وتیم های فؤدالی وخان بازی - کماکان شرور و فعال و از مردم به اصطلاح رعیت بهره کشی مینمودند خانواده ها
    وضع معیشتی چندان خوبی نداشتند فقر بیداد میکرد بهداشت وجود نداشت ومکانی جهت تحصیل بجز دو مکتب خانه وجود نداشت دراینزمان برای خانواده هایی که مقدور بود فرزندان خویش را برای تعلیم آموزش ابتدایی در روستای همجوار براباد ثبت نام میکردند دانش آموز سنین ابتدایی بایستی گرمی و سردی هوا را علاوه بر پیمودن  پیاده 4 کیلومتر فاصله نشتیفان تا برابادرا بتن میخرید در آن زمان نزولات آسمانی خیلی بیشتر از حالا بود وبرفهای سنگینی بزمین مینشست بارانهای شدیدی میبارید در منطقه علاوه بر آهو وحوش دیگر از جمله درندگان دیگری مثل گرگ و کفتار یوز پلنگ و....غیره به وفور یافت میشد در چنین شرایطی سالی نه ماه  بچه هایی که  خانواده آنان از وضعیت معیشتی مناسبتر بوده ویا از دسترس زالو صفتان خان وخواجه بدوربودند مشکلات فوق را پذیرفته پس از طی دوران ابتدایی مقاطع دیگر را در خواف تربت ویا تایباد و مشهد به پایان رسانیده که شمار زیادی از آنانرا میتوان نام برد از جمله معلمی که ضمن طی خدمت سربازی بعنوان راهنمای مدارس در آموزش پرورش منطقه توانست مجوز ساخت دو مدرسه همزمان را برای نشتیفان  به ارمغان آورد روحش شاد ویادش گرامیباد. البته در این زمان دیگر دانش آموزان راهی براباد نبوده و منزل کوچک آقای عبدالله محمد زاده برای آموزش ابتدایی اجاره که فضای کوچک شاید کمتر از 100 متر وحتی حیاطی برای هواخوری نداشت ولی پیمودن و سختی راه از جلو دانش آموزان برداشته شده بود من خودم برای مدرسه ای که در مقابل حوض قدیر ساختند خاک و خشت با خر حمل نمودم که بعد ها ششم بهمن شماره دو نام گرفت مدرسه دیگر هم در جوار آسباد ها ساخته شد که ششم بهمن  . شماره یک نام گرفت . منکه سال اول ابتدایی را در مدرسه اجاره ای فوق چند ماهی سپری نموده منتظر افتتاح مدرارس جدید بودم . که نهایت افتتاح و نصف دانش آموزانی که منازل آنان به این مکان نزدیک بود به این مدرسه و بقیه به آن مدرسه نقل مکان نمودند. محیط مدرسه شماره دو خیلی ناهموار بودپستی و بلندی زیادی در حیاط مدرسه وجود داشت ساختمان مدرسه از خشت وگل و دیوارها و کف کاهگلی و دربها و میز ونیمکتها چوبی بود ماهها بعد اوستا امیری از تربت جام آمد و کف کلاسها و سالن را سیمان نمود معلم ها دیپلمه هایی بودند که خدمت سربازی را بعنوان سپاه دانش در روستاها تعلیم میدادند.مدرسه تازه افتتاح شده خیلی چیزها کم داشت از جمله زنگ نداشت که من زنگی از زنگهای گوسفندان پدرم را به مدرسه اهداء نموده و جهت تیر پرچم هم یک درخت کاج باریک و بلندرا که جهت باز نمودن راه آب بازه در جوار پل حوض استفاده میکردیم به  مدرسه برده و چون قرقره نداشتیم معلممان از میخی بزرگ که از نجاری همان نزدیکی گرفتم بحالت نیم حلقه  در بالا و پایین درآورد و طناب را از آن رد نمود که تا زمانی که من 5سال ابتدایی را از این مدرسه فارغ التحصیل شدم مورد استفاده بود. در اینزمان آب شرب مردم از قنوات و حوض انبارهایی که فبلأ با کمک افراد خیر ساخته شده بود تأمین میشد.جهت نظافت و تأمین آب مدارس آقای مبارک را برای مدرسه شماره یک و مرحوم آقای حسین پناهی را برای مدرسه شماره2 استخدام نموده ولی میبایستی حقوق آنان را دانش آموزان تأمین نمایند که همین مقرری که سرانه هر دانش آموز بایستی ماهینانه5 ریال می پرداخت برای خیلی ها مشکل بود . که من جهت تأمین همین مخارج وکمک به خانواده مجبور بودم  قبل از دبستان بهمراه دیگر نشتیفانیها راهی مشهد شده و اگر آنهابه درو مشغول میشدند من به آنها آب داده یا خوشه چینی میکردم حقوق بزرگترها 20 ریال و حقوق من روزانه  5 ریال بود . من از 6 سالگی بعنوان کارگر فصلی کار را در مزارع گندم جیم آباد شروع ولی قبل از آن درکشاورزی و دامداری سنتی که در هر روستا معمول بود به خانواده کمک نموده در روزهای تعطیل و جمعه هم بایستی جهت فراهم نمودن هیزم که آن موقع خوراک بیشتر اجاقهای خانگی و تنورهای پخت نان در خانه ها بودبه دشت دوکوهه با دیگر  همکلاسیها و بزرگتر ها میرفتیم هر کس به فراخور حالش آنکه خر داشت بار خر تهیه و آنکه خر نداشت پشته جمع آوری  و سپس به شانه گرفته وبه خانه میآورد. دوران ابتدایی را اینچنین گذراندم خیلی سخت ولی شیرین بود.اما همه اینها را برای این گفتم که دانش آموزان فعلی که براحتی تحصیلات متوسطه را در نشتیفان و دانشگاه را درخواف سپری میکنند بایستی قدر این همه نعمات را دانسته و از رکود تحصیلی بپرهیزند

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

قصايد حافظ در مدح شاه شجاع




شد عرصه‌ی زمین چو بساط ارم جوان از پرتو سعادت شاه جهان ستان 
خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب، اوستصاحب‌قران خسرو و شاه خدایگان 
خورشید ملک‌پرور و سلطان دادگر دارای دادگستر و کسرای کی‌نشان 
سلطان‌نشان عرصه‌ی اقلیم سلطنت بالانشین مسند ایوان لامکان 
اعظم جلال دولت و دین آنکه رفعتش دارد همیشه توسن ایام زیر ران 
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان 
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین شاهی که شد به همتش افراخته زمان 
سیمرغ وهم را نبود قوت عروج آنجا که باز همت او سازد آشیان 
گر در خیال چرخ فتد عکس تیغ او از یکدگر جدا شود اجزای توأمان 
حکمش روان چو باد در اطراف بر و بحر مهرش نهان چو روح در اعضای انس و جان 
ای صورت تو ملک جمال و جمال ملک وی طلعت تو جان جهان و جهان جان 
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد تاج تو غبن افسر دارا و اردوان 
تو آفتاب ملکی و هر جا که می‌روی چون سایه از قفای تو دولت بود دوان 
ارکان نپرورد چو تو گوهر به هیچ قرن گردون نیاورد چو تو اختر به صد 
قران بی‌طلعت تو جان نگراید به کالبد بی‌نعمت تو مغز نبندد در استخوان 
هر دانشی که در دل دفتر نیامده‌ست دارد چو آب خامه‌ی تو بر سر زبان 
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن 
با پایه‌ی جلال تو افلاک پایمال وز دست بحر جود در دهر داستان 
بر چرخ علم ماهی و بر فرق ملک تاج شرع از تو در حمایت و دین از تو در امان 
ای خسرو منیع جناب رفیع قدر وی داور عظیم مثال رفیع‌شان

علم از تو در حمایت و عقل از تو با شکوه در چشم فضل نوری و در جسم ملک جان 
ای آفتاب ملک که در جنب همتت چون ذره‌ی حقیر بود گنج شایگان 
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان 
عصمت نهفته رخ به سراپرده‌ات مقیم دولت گشاده‌رخت بقا زیر کندلان 
گردون برای خیمه خورشید فلکه‌ات از کوه و ابر ساخته نازیر و سایه‌بان 
وین اطلس مقرنس زرد و ز زرنگار چتری بلند بر سر خرگاه خویش دان 
بعد از کیان به ملک سلیمان نداد کس این ساز و این خزینه و این لشکر گران 
بودی درون گلشن و از پردلان تو در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان 
در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس از دشت روم رفت به صحرای سیستان 
تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاد در قصرهای قیصر و در خانه‌های خان 
آن کیست کاو به ملک کند باتو همسری از مصر تا به روم و ز چین تا به قیروان 
سال دگر ز قیصرت از روم باج سر وز چینت آورند به درگه خراج جان 
تو شاکری ز خالق و خلق از تو شاکرند تو شادمان به دولت و ملک از تو شادمان 
اینک به طرف گلشن و بستان همی‌روی با بندگان سمند سعادت به زیر ران 
ای ملهکی که در صف کروبیان قدس فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان 
ای آشکار پیش دلت هرچه کردگار دارد همی به پرده‌ی غیب اندرون نهان 
داده فلک عنان ارادت به دست تو یعنی که مرکبم به مراد خودم بران 
گر کوششیت افتد پر داده‌ام به تیر ور بخششیت باید زر داده‌ام به کان 
خصمت کجاست در کف پای خودش فکن یار تو کیست بر سر چشم منش نشان هم کام
من به خدمت تو گشته منتظم هم نام من به مدحت تو گشته جاودان 

قصیده در مدح شاه شیخ ابواسحاق



سپیده‌دم که صبا بوی لطف جان گیرد چمن ز لطف هوا نکته برجنان گیرد 
هوا ز نکهت گل در چمن تتق بندد افق ز عکس شفق رنگ گلستان گیرد 
نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح که پیر صومعه راه در مغان گیرد 
نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک در او شرار چراغ سحرگهان گیرد 
شه سپهر چو زرین سپر کشد در روی به تیغ صبح و عمود افق جهان گیرد 
به رغم زال سیه شاهباز زرین بال در این مقرنس زنگاری آشیان گیرد 
به بزمگاه چمن رو که خوش تماشایی است چو لاله کاسه‌ی نسرین و ارغوان گیرد 
چو شهسوار فلک بنگرد به جام صبوح که چون به شعشعه‌ی مهر خاوران گیرد 
محیط شمس کشد سوی خویش در خوشابکه تا به قبضه‌ی شمشیر زرفشان گیرد 
صبا نگر که دمادم چو رند شاهدباز گهی لب گل و گه زلف ضیمران گیرد 
ز اتحاد هیولا و اختلاف صور خرد ز هر گل نو، نقش صد بتان گیرد 
من اندر آن که دم کیست این مبارک دم که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد 
چه حالت است که گل در سحر نماید روی چه شعله است که در شمع آسمان گیرد 
چرا به صد غم و حسرت سپهر دایره‌شکل مرا چو نقطه‌ی پرگار در میان گیرد 
ضمیر دل نگشایم به کس مرا آن به که روزگار غیور است و ناگهان گیرد 
چو شمع هر که به افشای راز شد مشغول بسش زمانه چو مقراض در زبان گیرد 
کجاست ساقی مه‌روی که من از سر مهر چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد 
پیامی آورد از یار و در پی‌اش جامی به شادی رخ آن یار مهربان گیرد 
نوای مجلس ما چو برکشد مطرب گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد 
فرشته‌ای به حقیقت سروش عالم غیب که روضه‌ی کرمش نکته بر جنان گیرد 



سکندری که مقیم حریم او چون خضر ز فیض خاک درش عمر جاودان گیرد 
جمال چهره‌ی اسلام شیخ ابو اسحاق که ملک در قدمش زیب بوستان گیرد 
گهی که بر فلک سروری عروج کند نخست پایه‌ی خود فرق فرقدان گیرد 
چراغ دیده‌ی محمود آنکه دشمن را ز برق تیغ وی آتش به دودمان گیرد 
به اوج ماه رسد موج خون چو تیغ کشد به تیر چرخ برد حمله چون کمان گیرد 
عروس خاوری از شرم رأی انور او به جای خود بود ار راه قیروان گیرد 
ایا عظیم وقاری که هر که بنده‌ی توست ز رفع قدر کمربند توأمان گیرد 
رسد ز چرخ عطارد هزار تهنیتت چو فکرتت صفت امر کن فکان گیرد 
مدام در پی طعن است بر حسود و عدوت سماک رامح از آن روز و شب سنان گیرد 
فلک چو جلوه‌کنان بنگرد سمند تو را کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد 
ملالتی که کشیدی سعادتی دهدت که مشتری نسق کار خود از آن گیرد 
از امتحان تو ایام را غرض آن است که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد 
وگرنه پایه‌ی عزت از آن بلندتر است که روزگار بر او حرف امتحان گیرد 
مذاق جانش ز تلخی غم شود ایمن کسی که شکر شکر تو در دهان گیرد 
ز عمر برخورد آن‌کس که در جمیع صفات نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد 
چو جای جنگ نبیند به جام یازد دست چو وقت کار بود تیغ جان‌ستان گیرد 
ز لطف غیب به سختی رخ از امید متاب که مغز نغز مقام اندر استخوان گیرد 
شکر کمال حلاوت پس از ریاضت یافت نخست در شکن تنگ از آن مکان گیرد 
در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راستچنان رسد که امان از میان کران گیرد 
چه غم بود به همه حال کوه ثابت را که موجهای چنان قلزم گران گیرد
اگرچه خصم تو گستاخ می‌رود حالی تو شاد باش که گستاخی‌اش چنان گیرد 
که هر چه در حق این خاندان دولت کرد جزاش در زن و فرزند و خان و مان گیرد 
زمان عمر تو پاینده باد کاین نعمت عطیه‌ای است که در کار انس و جان گیرد